ای الهه ی ناز من!
اینک من هستم و او(خدا) و او هست و من! من از او تنهاتر و او از من هم تنهاتر! نمی دانم به کدامین سو بنگرم و به کجا روم که شاید دیده بانم به او افتند.جالبش اینجاست که او نظرش به هستی من است و اما من...! آه از این همه مصیبت و فلج شدن و در وسط راه به بیراهه رفتن! پس به کجا روم تا چشمان سیاه کلبه ی سرشتم نگاهشان به او(خدا) افتند؟! من که راهی نمی بینم؛فکر کنم راه را گم کرده ام.

راهی میبینی که بر وفق مرادت بچرخد؟!
به جایی رسیدی؟!
اگر نرسیدی بیا!!
آری؛با من بیا...
بیا تا از خودمان بگوییم...!بیا از خود بگوییم!
به خودت بیا..به خودت..به خود...
آری! به خود بیا!به خود آ!! بیا"خدا"!!!
خدای من! ای الهه ی ناز من! بگذار کمی از دلتنگی هایم بگویم.بگذار قصه ی آن استخوان تیزی که در گلوی من هم گیر کرده را برایت شرح دهم بسا که سرشتم با اندک توقفی با تو،آرام گیرد.بگذار مشغولیت ذهنم فقط برای تو باشد تا فهمیده شوم که با تو بودن یعنی با همه و همه کس بودن...
تق تق تق!!! سلام سرکار ابلیس."به راستی تو فقط ابلیسی؟" تو که هستی؟! جنسیتت چیست؟ آدمی یا حیوان؟ روح یا که هور؟ یا هم شاید حور؟؟!! من ازت سوالی دارم:بگو ببینم که چند هزاره ای که تو از مقربان بودی،چرا به یک باره از چادر مخالفان بیرون زده ای؟؟مگر دلت گرم و سرت خوش نبوده است از ذکر و حمد و تسبیح؟؟مگر جام شرابت همیشه پر نبوده که دم از أرجحیت زده ای؟ غرور کردی که چه؟؟ میدانی که هم اینک مردمان این زمین در دام قفس تو گرفتارند؟؟...
داستان من با تو شروع شد.آری؛قصه ی من آغاز زندگی آدم بوده و متأسفانه همینطور ادامه خواهد داشت...
واااای! ظلم و ستم از همان اوایل. ظلمات درون از همان اوایل شروع شده بود.چرا باید محمد(ص)ی را که خودت فرستادی برای هدایت من؛این همه رنج و درد را متحمل شود شاید که من رستگار شوم؟ فدا و فنای زندگیش به خاطر من؟؟مگر من چه بودم و چیستم در این چیستان هستی؟! تو خدای منی و منم بنده ی تو...
ای خدا؛آیا من باید همان کسی باشم که دیگران هستند یا آن کسی باشم که باید باشم؟؟به راستی من کی ام و عمرم را چگونه به سر کرده ام؟با جرئت و کمی ترس میگویم که تیک تیک ثانیه های ساعت دیواری عمرم را همچون صدای شرشر ریزش باران به بطالت داده ام بی آنکه حس بودن با تو(خدا) را در لایه ی سطحی دلم تجربه کرده باشم.سرم درد میکند وقتی به خودم و به عمرم فکر میکنم.از کله ام بوی دود به مشام میرسد از این همه سوز و سور و شور! نمی دانم چگونه بیندیشم...
دردم درد دل است و دلم پر از سوز.معبود من! چرا علی(ع) این همه تنها ماند؟ سرزمین بی وفایان از آن اوبود اما عجب نیست که کسی صلاح ملک خویش به دست خویشتن نباشد؟! عجیب است؛عجیب! عجبا که پسرش(امام حسن"ع") را همسرش بدرود کند و کوچکترین(امام حسین"ع") را مردم!قبر همسرش(فاطمه"س") هم بی مقبره بماند!! از این بدتر هم میشود؟ اهل بیتی که تو آنها را "یطهرکم تطهیرا" خوانده ای پس چطور باید این طور مزه ی "غریبی" و "غربت" را بچشانند؟! آیا هرکس معصوم است باید رنج بکشد یا آنانکه رنج می کشند معصوم اند؟؟!!
موضوعات مرتبط با این مطلب :
سلام. این پست خیلی طولانیه؛ ومخاطب رو بی حوصله میکنه،بهتر نبود این مطالب رو تو چند پست میاوردی؟ آخه من سه بار خوندم میشه چندتا پست با موضوعات مستقل ازاین یک پست استخراج کرد، بازم نظر خودت ارجعیت داره. بازم میگم سعی کن ساده بنویسی ودقت کن درنوشته هات غلط املایی نباشه!!! واسه این که آمار بازدید وبلاگت بالا بره باید تبلیغات کنی وبا وبلاگ های دیگر در ارتباط باشی وبه بقیه معرفی کنی؛ یازهرا(س)
از راهنماییهات ممنون
اينبار با گوشي اومدم. . .
شروع كردم متن رو خوندن ، اول اولش چيزي حاليم نميشد، چراغ مطالعه رو روشن كردم! چشام رو كلمات داشت راه ميرفت. . .
ولي كم كم داشت خوشم مي اومد! يه حس صميميت خاصي بم دس داد. . .
. . . يا آنانكه رنج ميكشند معصوم اند؟؟!
ممنون از همراهیت
سلام
چون عماد رو دوست دارم! اگه هم مطلب برات ننوشتم >چون سطح مطالب توبالاست!ومطالب من دربرابرش هیچی نیست. ومن خودم رو درحد شما نمی بینم وترجیح میدهم. فقط خواننده مطالب گرانسنگ شما که باید با آب طلا همه جا نوشت>باشم.