شعرهای زیبای زندگی به آدمی روح تازه ای میبخشند و شعرهای زیر...،:
ز من نگارم حبیبم خبر ندارم/دل من از من حبیبم خبر ندارم/به حال زارم حبیبم خبر ندارم...
به سوی تو به شوق روی تو/به طرف کوی تو...
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد/ز فکر آنان که در تدبیر درمانند،درمانند...
آمده ام که سر نهم/عشق تو را به سر برم/آمده ام کز دو جهان/نی شکرم شکر برم...
صد دانه یاقوت دسته به دسته با نظم و ترتیب یک جا...!!
انگار از حرف دلم منحرف شدم!!
دیدید شاعر میگوید "هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود/وارهد از حد جهان بی حد و اندازه شود"؟؟ میدانم که تا الآن منظورم رسانده نشده است.می خواهم بگویم انسان و حیوان و شیطان و خزندگان و گزندگان و همه و همه به دنبال تازه شدن هستند.انسان با شستن دل و حیوان با دزدی و شیطان با رانده شدنش و باقی هم با هر راهی...
چه عالم دل و چه عالم بیرون خاصیتشان همین است.رو آوردن به تجربیات نو.جالبتر این است که هرلحظه و هر روز از لحظه و روز قبلی جدیدتر و شادابتر و نوروزتر میشود.آری،باد می آید،رعد می جنگد،باران میبارد!صبح می آید،ظهر میشود،عصر می آید،شب میشود!این ها می خواهند از رخشان پرده براندازند!همان عرض اندام،چه باطنی و چه ظاهری.
خیلی زیباست!آری منظورم آخر سال یا همان اول سال است...
اصلا نه آخر سالی هست و نه اول سالی!اینها فقط تاریخ است،نام گذاریست؛وگرنه ما اول و آخر نداریم.ما ازل و ابد داریم...جالب است،نه؟؟!!
نو+روز=جدید!!
روز از نو پس روزی از نو،تفکرات نو،سن نو،دل نو،راه نو...
بگذار امسال را با لباس نو شروع نکنیم!!میدانم که دشوار است اما...!
میشود که یک سال را با خانه تکانی دل خود شروع کنیم.زیبایی در همین است.زندگی این است!بیایید ما هم نو،روزی شویم با تفکرات نو...مثل شعرهای نو...
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
به زیبایی یک لبخند، یک نگاه محبت آمیز، یک کار بی محنت، یک کمک بی منت..
میشود بر ناشکیبایی های زندگی خط قرمز کشید.
گاهی دوست داری در دلت برقصی بخاطر یک صدقه ی ناچیز، یک دیدار پرمهر، یک رفیق شفیق!
گاهی میخواهی کاری انجام دهی و گاهی دوست داری ساکت باشی!
شروع یک روز پرعشق بستگی به خواب شبانه دارد. شروع یک صحبت خوب بستگی به حرف های برآمده از دل دارد.آغاز یک زندگی تازه بستگی به تفکرات متصل به الله دارد...میشود ساده و اما باعشق زندگی کرد.
میشود همه ی سرخوردگیها و بدبختیها و دست تنگی ها و دلتنگی ها! را با پشت زدن های ساده جواب داد.
و إذا الجبال سیرت؛و هنگامیکه کوهها به حرکت درآیند.
حرکت کوه!! جالب است...پاردوکسی پرمغز! معنایی به ظاهر سطحی ولی در باطن رمزی!!
انسان هم میتواند پارادوکس ها و تضادها را ساده و اما سخت پاسخ دهد...
مهر و محبت، لبخند، آراستن،نواختن، گوش دادن، صبر، توکل، ایمان به کار خویش،قانع بودن ...همگی جواب تناقض های وجودی زندگی ماست.میشود ساده زیست...
زندگی زیباست همچون هنر نقاش، همچون قلم نویسنده، همچون تو!!
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست؛ هرکسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود؛ صحنه پیوسته بجاست، خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد...
به یاد سپردن آدمی به ساده زیستن آنهاست..
زندگی زیباست به سادگی زیبایی من، تو، ما!!
سخت نگیریم..
میشود ساده زیست!
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
میگویند بنویس اما ساده؛
میگویند بگو اما روان؛
میگویند بتاب اما کم نور...
میگویم دیوانه نیستم! من هم روایتگر قصه ی فتح المبین خویش و والفجرهای شمایم.این قصه ها هم همچون قلم من آدم را دیوانه میکنند!!
بگذار زاویه ی نگاهم را از عینکی دیگر بررسی کنم.
ما آدم ها همیشه به دنبال راحتی خود میگردیم؛ دوست داریم که روزگار سخت نباشد، خودش بچرخد بی آنکه آزمایشی در کار باشد، بی آنکه نفسمان در بیاید، اعصابمان خورد نشود، دلمان همیشه سفید باشد...
جدایی هایی را در زندگیمان میکنیم که نباید بکنیم، وصل هایی را وصلت میزنیم که نباید میزدیم، اصل هایی را اجرا نمیکنیم که باید اجرا میکردیم و فرع هایی را اجرا میکنیم که نباید اجرا میکردیم!
در این بین خدایی را فراموش میکنیم نباید فراموشمان بشود..
دیگر چه بگویم؟!
اینجاست که من هم منگ میزنم و برخلاف گفته اولم دیوانه میشوم...
میخواهم بگویم که آدمی خود را سرگرم اعمال بی ارزشی میکند..
اسیر ناسیر یعنی دلبسته ی تشنه..اسرار خویش یعنی ضمیر ناخودآگاه خود، اسرار پنهان شده ی در درون خود که به دنبال کشفش گامی هم برنمیداریم..
یعنی اینکه ما اسراری نهفته داریم که به دنبالش نمیرویم و فقط خودمان را دور میزنیم..
میخواهم بگویم که برخلاف گفته ی وسط نوشته ام که نوشته بودم دیوانه نیستم،دیوانه نیستم که دارم چه میگویم؛
میخواهم بگویم که ما انسانها همچون کلمات دیوانه وار من که هر کدام در جای خود بکار نمیروند، سرگرم سردرگمیند..
میخواهم بگویم هم خدا در غربت است هم انسان با خدا غریب است..
همین...
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها: