مینویسم..
1391/11/30 | نسخه قابل چاپ | نویسنده : سید سعید هاشمی
می نویسم از جنس نور؛ از جنس دل؛ از جنس عشق!
خاطره ی خوشی ندارم؛ زندگی ام زندگی نبود!
در منجلابی گیر کرده ام که بالا آمدن از آن کار هرکسی نیست.
میدانم؛ میدانم که میدانم اما نمی توانم! ...؛ نمی توانم!!
میدانم؛ میدانم که میدانم اما نمی توانم! ...؛ نمی توانم!!
میگویم؛ میگویم که میدانم(نمیدانم!) اما نمیتوانم! ...؛ نمی توانم!!
چه میگویم؟!
نمیدانم چه میگویم؛ چه میکنم؛ چه میتوانم بکنم؛ چه میشود کرد!!
میپیچم؛ میرقصم؛ میگردم؛ میبالم؛مینالم؛ میگویم میدانم اما نمی توانم!!
مینویسم که میروم؛
میگویم که میمانم؛
چه میگویم؟!
تو میدانی؟!
مینویسم که ما "اسیر ناسیر اسرار خویشیم!!"
آری؛ غریبیم..
همینیم..
همین.
موضوعات مرتبط با این مطلب :
____________________________________________________
برچسب ها:
برچسب ها:
چگونه؟
1391/11/17 | نسخه قابل چاپ | نویسنده : سید سعید هاشمی
خدای من..
این روزها خراب خانه ی خویشم..انتظاری مع الاسف همراه با نادانی و ترس را در جلوی چشمانم به تصویر میکشم.
چشمانم دارند کور میشوند..
نمی دانم از گریه کردن هاست یا که از رسیدن انتظار تلخ...
سردر گم فکر پریشان خویش شده ام..
خسته نیستم؛خودم "خودم "را خسته ی خودم میکنم..
خودم "خودم" را گیج تیپاخورده ی کارهای خودم میکنم..
خودم با خودم غریبی میکنم..
می ترسم..
از خود،از محیط،از پدیده ها،از اسرار،از انسان لگدخورده ی کاه و گل..
وا مصیبتا از من،که شبم روز و روزم شب شده است."وجدانم" هیچ وقت آرام نمیگیرد.نه در اعمال روزانه،نه در خواب های شبانه،نه در میکده ی عشاق،نه در کلبه ی احزان مظلوم خویش..
پروردگار من
چگونه دستم را به سوی بالینت بکشانم تا که نظری بی منت بر من ماتم زده ی ظالم بیفکنی؟
چگونه خودم را غرق در شراب مستانه ی تو بیفکنم تا که به سویت با امید رهسپار شوم؟
چگونه می توانم انسانیت ناآدمی خود را برای تو اثبات کنم؟
چگونه میشود؟
چگونه؟
چشمانم دارند کور میشوند..
نمی دانم از گریه کردن هاست یا که از رسیدن انتظار تلخ...
سردر گم فکر پریشان خویش شده ام..
خسته نیستم؛خودم "خودم "را خسته ی خودم میکنم..
خودم "خودم" را گیج تیپاخورده ی کارهای خودم میکنم..
خودم با خودم غریبی میکنم..
می ترسم..
از خود،از محیط،از پدیده ها،از اسرار،از انسان لگدخورده ی کاه و گل..
وا مصیبتا از من،که شبم روز و روزم شب شده است."وجدانم" هیچ وقت آرام نمیگیرد.نه در اعمال روزانه،نه در خواب های شبانه،نه در میکده ی عشاق،نه در کلبه ی احزان مظلوم خویش..
پروردگار من
چگونه دستم را به سوی بالینت بکشانم تا که نظری بی منت بر من ماتم زده ی ظالم بیفکنی؟
چگونه خودم را غرق در شراب مستانه ی تو بیفکنم تا که به سویت با امید رهسپار شوم؟
چگونه می توانم انسانیت ناآدمی خود را برای تو اثبات کنم؟
چگونه میشود؟
چگونه؟
موضوعات مرتبط با این مطلب :
____________________________________________________
برچسب ها:
برچسب ها:
1391/11/4 | نسخه قابل چاپ | نویسنده : سید سعید هاشمی
پروردگار من!
حیاتم شده حیات آکل و مأکول؛اینجا کسی صدایم را نمی شنود؛
اینجا همه میدانند و می دانند که می دانند،اما ندانم بازی هایشان آنها را به جاده ی خاکی آتشین سوزانت هدایت می کنند!
آری؛به سمت خالدین فیها!
"جهنم"!!
"غریب"ترین مکان وحشت!!
برزخت همین جاست...
موضوعات مرتبط با این مطلب :
____________________________________________________
برچسب ها:
برچسب ها:
سنت تو!
1391/11/3 | نسخه قابل چاپ | نویسنده : سید سعید هاشمی
غرق ﺩر این غربت یعنی ﺩست و پاگیر شدن با غل و زنجیر.
سنت تو بایﺩ جاری میشد اما "نشد"!! این یک حقیقت محض است؛ همه ی ما بنده ایم اما "عبد" نیستیم! آن عبدی که تو محمدش(ص) گذاشته ای، عبد بوﺩ نه من...، من که هر روز تو را به شهاﺩت میگیرم که "أشهد أن لا إله إلا الله" سپس عبدت را که "أشهد أن محمد الرسول الله"...؛
اما آیا اینگونه است؟؟
آیا من هم مثل شهیدان ﺩر راه تو، میتوانم شهید ﺩر راه «تو» باشم؟!
آیا به قدری که مجنون؛لیلی را و فرهاﺩ؛شیرین را میخواست،تو را هم میخواهم؟!
آیا با تو و برای تو عقد میکنم؟!!
و عهد میبندم که تو "واحد"ی و محمد«ص» "واسط "؟؟
اما آیا اینگونه است؟؟
آیا من هم مثل شهیدان ﺩر راه تو، میتوانم شهید ﺩر راه «تو» باشم؟!
آیا به قدری که مجنون؛لیلی را و فرهاﺩ؛شیرین را میخواست،تو را هم میخواهم؟!
آیا با تو و برای تو عقد میکنم؟!!
و عهد میبندم که تو "واحد"ی و محمد«ص» "واسط "؟؟
موضوعات مرتبط با این مطلب :
____________________________________________________
برچسب ها:
برچسب ها:
خالق من!
1391/11/3 | نسخه قابل چاپ | نویسنده : سید سعید هاشمی
خالق من!
پاک سرشتان(انبیا و شهدا) آمدند و رفتند و من؛بی کس مانده ام و تو...
بگذار کمی از"کاش" هايم بگویم؛
کاش تو آﺩم بوﺩی و می نگريستی آن چيزی را که نبايد باشد و می گریستی بخاطر آن چيزی که بايد باشد و اما نیست!
کاش ما هم از رسل بوﺩیم و مظلوم و معصوم؛
کاش من هم شهید بوﺩم و معصوم؛
کاش من هم بوﺩم؛
کاش هایم زیاﺩند و برآورﺩرشان مشکل و یا حتی محال!این محالی؛از این است که اینجا جای وحشتناکیست!
موضوعات مرتبط با این مطلب :
پاک سرشتان(انبیا و شهدا) آمدند و رفتند و من؛بی کس مانده ام و تو...
بگذار کمی از"کاش" هايم بگویم؛
کاش تو آﺩم بوﺩی و می نگريستی آن چيزی را که نبايد باشد و می گریستی بخاطر آن چيزی که بايد باشد و اما نیست!
کاش ما هم از رسل بوﺩیم و مظلوم و معصوم؛
کاش من هم شهید بوﺩم و معصوم؛
کاش من هم بوﺩم؛
کاش هایم زیاﺩند و برآورﺩرشان مشکل و یا حتی محال!این محالی؛از این است که اینجا جای وحشتناکیست!
ﺩر اینجا چاله ی وحشتناک تاریکی وجوﺩ ﺩارﺩ که همه ﺩر آن فرو رفته و بلعیده شده ایم.باید ببینی که چگونه زحمات و مصایب رسل را برباﺩ می ﺩهند و فقط خاکسترش را زمین میریزند و راهی بیراهه می شوند؛باید به زمینت حق میﺩاﺩی که ﺩر پی رﺩ فرمان تو بوﺩ برای چنین "روزگار آزگاری "؛
...و باید ببینی که چگونه این زندگی مارکسیستی لعنتی بر روح و جان ما انسانها لرزه انداخته و این طور آیه ات را(که خوﺩت به محمد «ص» گفتی) تضاﺩ طبقه ای و مرحله ای باید ریشه کن شوﺩ و "امت وسط "را که تو به ما بخشیدی پیاﺩه ی همه ی ملتها کنیم بسا که ملل گوناگون به خوﺩ بیایند و "یدعوت إلی الخیر" شوند...
باید بنگری لحظه ی ریختن اشک های کوﺩک سیاه پوستی را که اگر به استخوانهای چسبیده به پوستش نگاه کنی،اشک از چشمانت سرازیر میشوﺩ که برای حصول یک تکه نان این همه آواره گشته و نقش بر زمین شده است؛
باید ببینی که چطور آﺩمیان سگ پرست،بی علت و بی ﺩلیل و بی منطق،به جان آﺩمیان روح پرست افتاﺩه اند که به طمع مال بی مالشان،ﺩار و ندارشان را به غارت برﺩه و زندگی ای خشک مرفه و به ظاهر آزاﺩه اندیش را سپری میکنند...
باید ببینی که چطور آﺩمیان سگ پرست،بی علت و بی ﺩلیل و بی منطق،به جان آﺩمیان روح پرست افتاﺩه اند که به طمع مال بی مالشان،ﺩار و ندارشان را به غارت برﺩه و زندگی ای خشک مرفه و به ظاهر آزاﺩه اندیش را سپری میکنند...
موضوعات مرتبط با این مطلب :
____________________________________________________
برچسب ها:
برچسب ها: