خاطرات کودکی
1392/6/20 | نسخه قابل چاپ | نویسنده : سید سعید هاشمی
دلم برای ایام کودکی گریه می کند...؛
عجب دوستانی داشتم! چقدر دعواشون می کردم! چقدر اذیتشان می کردم! چقدر دوستشان داشتم...!
ماسه بازی هایم یادم هست!! گرگم به هوا، کارتک بازی، عطاری، هفت سنگ، وسطی...؛
دوران حیرت و فعالیت بود.دورانی که در عین دعوا، با هم صلح بودیم.
دلم برای یک بغل کردن تنگ است، همه را دوست دارم حتی دشمنانم را! اما ندای کسی به گوشم نمی رسد...
ما آدم ها احساسمان را گم کرده ایم، شده ایم آدم روباتی، شده ایم مترسک...؛
من به دوست دختر فکر نمی کنم چون هنوز به ازدواج فکر نکرده ام؛
من به ازدواج فکر نمی کنم چون هنوز به سنش نرسیده ام؛
من نیاز و احساسم را وابسته به اینها نمی دانم،،، ...
به دنبال احساس میان هم نوعانم می گردم، گم شده ی ما این است: "احساس"
خودمان را هم گول می زنیم، احساسمان را میخواهیم با تنهایی خالی کنیم در عین اینکه به دنبال دیگران هستیم...؛ چرا خودم را فریب می دهم؟؟
دل، عشق، احساس
سه رأس موفقیت همه ی بشریت...
موضوعات مرتبط با این مطلب :
عجب دوستانی داشتم! چقدر دعواشون می کردم! چقدر اذیتشان می کردم! چقدر دوستشان داشتم...!
ماسه بازی هایم یادم هست!! گرگم به هوا، کارتک بازی، عطاری، هفت سنگ، وسطی...؛
دوران حیرت و فعالیت بود.دورانی که در عین دعوا، با هم صلح بودیم.
دلم برای یک بغل کردن تنگ است، همه را دوست دارم حتی دشمنانم را! اما ندای کسی به گوشم نمی رسد...
ما آدم ها احساسمان را گم کرده ایم، شده ایم آدم روباتی، شده ایم مترسک...؛
من به دوست دختر فکر نمی کنم چون هنوز به ازدواج فکر نکرده ام؛
من به ازدواج فکر نمی کنم چون هنوز به سنش نرسیده ام؛
من نیاز و احساسم را وابسته به اینها نمی دانم،،، ...
به دنبال احساس میان هم نوعانم می گردم، گم شده ی ما این است: "احساس"
خودمان را هم گول می زنیم، احساسمان را میخواهیم با تنهایی خالی کنیم در عین اینکه به دنبال دیگران هستیم...؛ چرا خودم را فریب می دهم؟؟
دل، عشق، احساس
سه رأس موفقیت همه ی بشریت...
موضوعات مرتبط با این مطلب :
____________________________________________________
برچسب ها:
برچسب ها: