داستان
1391/9/13 | نسخه قابل چاپ | نویسنده : سید سعید هاشمی
یکی بود اما یکی نبود!زیر این گنبد کبود شهری بود همچون عمود صاف و خمود! لندرونش چیری بود شبیه"دل" پر از شور و شهود..توی این قصه ی ما رازی نهفته بود که هیچ کس خبردار نبود...
بود و بود و بود اما هما چیزی که باید"می بود" "نبود"!
مگر می شود که چیزی باشد اما نباشد؟! یا که اصلی باشد لیکن نباشد؟! اصل که خودش مبناست و خودش ذاتیست؛اصل هایی هستند که به آنها توجهی نمی شود و فرع هایی هستند که آنها را همچون بت می پرستیم و همچون تاجٰ بالای سر می نهیم!
ننمی دانم "آه" بگویم و حسرت بخورم یا که "خنده" کنم و دسته گل بیفشانم؟!
من داستانی دارم راهکارٰکه شاهکار نیست اما "شاه شکار" است! داستانم هم رمان است و هم قصه!هم هیجان است هم خفتان! هم راه است هم ماه! هم سوز است هم شورٰهم انسان است هم حیوان!! هم "غربت" است و هم "خدا"...
داستان من راستان است و کاذب! عقل است و عشق! داستان منٰداستان خدایی است که آن خداٰانسان است و غریبٰانسانی که دور است و محجور..خدای داستان منٰغریب است و بی کس! بی کسی که تنهاست و تنهاییست که غریب است!
ما "غریبیم"..خدا هم غریب است..انسان در تحجر است.. و انسانٰ "خدای ماتمکده ی غریبستان دل خویش!!"...
موضوعات مرتبط با این مطلب :
____________________________________________________
برچسب ها: خداٰٰانسانٰٰغربتٰٰ
برچسب ها: خداٰٰانسانٰٰغربتٰٰ
وقت كردي يه جمله ي شادهم بنويس!بابادلمون گرفت
راه ماه : عزیزم دلتو بگیر نگیره که میمیری!!
از نقدت ممنون
بازم سر بزن
وبلاگمو به دوستات معرفی کن
یاعلی
از نقدت ممنون
بازم سر بزن
وبلاگمو به دوستات معرفی کن
یاعلی
salam.man hosele khoondan nadaram.bara hamin ye nazare koli midam.be ghiafeye veblaget beres.neveshtehatam ghashangan vali bara khoondaneshoon ye hese khas niaze.k alan man nadara.
harvaght padidar shod bet sar mizanam.ye ahange debsh k ba veblaget sazegar bashe ham bezar