حرف اول:
بسم الله الرحمن الرحیم
حرف اول:
دنیایی که در آن زندگی می کنم، محیطی که در آن هستم، مکانی که در آنجا ایستاده ام و به قول برخی دوستان، حتی زمانی که در آن در حال تغییر هستم، همگی به نوعی غرق در فلسفه اند. با ریز شدنِ در تاریخنامه ی دانشمندان متوجه شدم که غالب آنها به دنبال حقیقتی ناشناخته بودند که از کشف آن، عاشقانه لذت می بردند. افلاطون، سقراط، جابر بن حیان، کپرنیک، زکریای رازی، نیوتون، گالیله و... اینان دانشمندانی اند که به دنبال حقیقت وجودی خود بودند. تجلی اینان را در علمای این چند قرن مشاهده می کنیم. افرادی همچون داروین، زیگموند فروید، کارل مارکس، محمدحسین طباطبایی، روح الله خمینی... .
فلسفه یعنی درک و کشف ماهیت وجودی یک چیز. آن چیز هرچه می خواهد می تواند باشد. فرض کن یک سنگ باشد. آب باشد. جامعه باشد. انسان باشد. انقلاب باشد. هر چیزی را می توان متصور شد. یک فیلسوف به دنبال "کشف حقیقت" است. تا پیدایش نکند، قلبش آرام و قرار ندارد. هنوز مشخص نیست که چه چیزی آرامش دهنده ی قلب است. شاید یک ورزش است، یا خواندن یک کتاب، یا به افق نگاه کردن، یا یک بت و شاید هم یک نیروی ماوراء. این چند خط یعنی چه؟! چه می خواهم بگویم؟ بی شک طوری پاسخ خواهم داد که هم تو درک کنی و هم من.
در فلسفه، دو بحث بسیار ریشه ای و جذاب وجود دارد به نام های "حقیقت" و "واقعیت". شاید بتوان گره خیلی از مشکلات را همین دو مبحث نامید. این را کم کم متوجه می شویم و شکی نیست که زمان همه چیز را ثابت می کند.
"واقعیت" همه ی آن چیزیست که مشاهده می کنیم. "حقیقت" درکی است که از واقعیت داریم. تو یک لیوان آب را می بینی، این می شود واقعیت. اما ماهیت وجودی این آب را نمی شناسی و نمی بینی. اگر هم ببینی و بگویی دیدم، هیچ وقت مطلقاً نمی توانی بگویی این، حقیقتِ آن چیزی است که دارم مشاهده می کنم. تو نمی توانی اثبات کنی که یک خطِ راست وجود دارد. چون من می روم یک نانوسکوپ پیدا می کنم و "خطِ راست" تو را زیرش می گذارم و مشاهده می کنی آن خط راست، خمیده است. تو واقعیت را خطی دیدی که کاملاً صاف بوده اما حقیقت ورای آن چیزیست که تو می بینی.
شرط می بندم که فلسفه دنیایت را عوض خواهد کرد. فقط با من باش. همیشه یک "ما"یی که ایجاد شده از "من" و "تو" است، می توانند سریع تر رشد کنند. (29 آذر 93، نیمه شب، ساعت 1 بامداد)
موضوعات مرتبط با این مطلب :
خوب ادامه بده